انقدری درگیر مسابقه شده بودم انقدری واسش وقت گذاشته بودم انقدری واسش استرس داشتم که نگو و مپرس اما تموم شد زحماتم دود شد

هرکاری کرده بودم هرچی ساخته بودم همشون به خاطر بیخیالی یه عده + خودم به سوی نابودی رفت

البته من این وسط مشغول کاری که بر عهده من بود مشغول بودم وظیفه اونا بود حواسشون باشه حواسشون باشه که وقت مسابقه کی هست

باید کی ثبت نام کنم اخه منه بچه مدرسه ای چطوری میتونم اخه اَه

این وسط خسته شدم بد جورم خسته شدم وقتی وقت ثبت نام کردن گذشته و هرچی زحمت کشیده بودم نیست  و نابود شده ناراحت شدم به روی خودم نیاوردم اما ناراحت شدم به رو خلی خندیدم به خیلیا گفتم بیخیال باو مهم نبود که فدا سرم اما فقط خدا میدونه چقدر ناراحت شدم

اما

اما

اما

این وسط حاضر بودن ده برابر این زحماتم بره به جهنم اما

اما

بد عهدی نکنم

فراموش نکنم یه قولی دادم

فراموش نکنم یکی چشم به انتظار منه

فراموش نکنم یکی به من نیاز داره

فراموش نکنم یکی چشم امیدش به منه

فراموش نکنم یکی رو حرف من حساب باز کرده

لعنت به خودم

لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت به خود خودم

نمیدونم شدت ناراحت شدنم چقدر بوده وقتی شنیدم زحماتم پوچ بوده

اما این و مطمعنم به اندازه این فراموش کاری ناراحت نشدم

چون این وسط فقط خودم ناراحت نشدم

علاوه بر خودم یه ادم دیگه رو هم ناراحت کردم

یکی دیگه ناراحت شد

یکی دیگه چشم به انظار موند

من وقتی داشتم میگفتم و میخندیدم یکی دیگه داشت صبر میکرد تا بلکه من پیدام شه

لعنت به خودم

کلا بعد اون روز که هرچی ساخته بودم نابود شد کلا هرچیزی که ربطی بهش داشت و فراموش کردم

حتی یه نیم نگاهی هم بهش ننداختم

از جلو چشمم گم و گورش کردم هرچیزی که مربوط به زحماتم بود

این وسط

شرمندگی

پشیمونی

معذرت

طلب بخشش

این وسط اخه چه سودی داره !؟

نمیدونم نمیدونم نمیدونم لعنت به خودم یه نمیتونم یه چیز سادرو  به یاد داشته باشم

:)

به قول یه شاعر:

پشت این در یه نفر ولی بی خونه نبود
تو انتظار یخ زد و مرد کی میگه دیوونه نبود

:)

خب من خدافظ خوش و موفق باشین مراقب خودت باشین زیاد زیاد

من خیلی سعی کردم کسی رو ناراحت نکنم خیلی سعی کردم  کسایی که میشناسمشون به اندازه هسته اتم برام مهمن ارزش دارن خوبی کردن بهم و  بخندونم و خوشحال نگش دارم

خوبی ندیدین این وسط بدی دیدین فراموش کنید

فقط یه خواهش دارم :) مراقب خوبیاتون باشین

من مراقبشون نبودم

:)


تو جلسه خواستگاری:

دﺧﺘﺮﻩ به ﺴﺮﻩ ﻣه: ﺧﻮﺩﺗﻮ ﻣﻌﺮﻓ ﻦ !

پسره ﻣﻪ: ۲۸ ﺳﺎﻟﻤﻪ ! ﺰﺷﻢ، ﺩﻭ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﻡ، ﻣﺎﺷﻨﻢ لکسوس

ﻣﺸﻪ! ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺎﺭﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﻩ، ﺗ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ !

و ﺷﻤﺎ ؟

دختره چشماشو می بنده میگه: به ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ، ﻫﻤﺴﺮت

 :)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

baniweb درب ضد سرقت Jody خانه های لوکس بچه های خیابونی Shawn فروشگاه بلبرينگ شکرالهي دانلود بازی اندروید و کامپیوتر با حجم فوق فشرده جالب و عجیب | بهترین پرتال اینترنتی